جدول جو
جدول جو

معنی رستخیز فکندن - جستجوی لغت در جدول جو

رستخیز فکندن
(تَ دَ / دِ گَ تَ)
مخفف رستخیز افکندن. رستاخیز افکندن. هنگامه برپا کردن. غوغا افکندن. محشر بپا کردن:
گو پیلتن دید با تیغ تیز
فکنده بدان رزمگه رستخیز.
اسدی.
و رجوع به رستخیز افکندن و رستخیز برآوردن و رستخیز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ فَرْ رُ زَ دَ)
قیامت بپا کردن. هنگامه کردن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به رستخیز برآوردن و رستخیز آوردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
فریاد و داد کردن. هنگامه کردن:
همی بود زینگونه او اشک ریز
همی کرد بر خویشتن رستخیز.
شمسی (یوسف و زلیخا).
و رجوع به رستخیز برآوردن و رستخیز برانگیختن و رستخیز شود
لغت نامه دهخدا